دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۴۹۰ مطلب با موضوع «امام خمینی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

انگار وارد بهشت شده‌اید
وارد اتاق امام که می‌شدید، انگار وارد بهشت شده‌اید؛ چون بوی عطر می‌داد؛ به خاطر این که او چند بار عطر استفاده می‌کرد. گاهی ما در منزل، کار آشپزخانه را انجام می‌دادیم و بعد چراغ را خاموش می‌کردیم و می‌رفتیم خدمت امام؛ وقتی می‌نشستیم، امام سرش را برمی گرداند و می‌گفت: ناهار فلان خورشت را دارید؟ غیرمستقیم می‌خواستند بگویند که بوی سبزی می‌دهی؛ البته هیچ وقتی چیزی به ما نمی‌گفتند؛ حتی یک دفعه گفتم: شما چقدر باید ما را تحمل کنید؛ چون نمی‌خواستند خلاف بگویند، می‌گفتند: خوب تحمل می‌کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۰۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ورزش را دوست داشت
امام ورزش را دوست داشت؛ ولی رشته خاصی را ترجیح نمی‌داد؛ شاید بشود گفت که به کشتی و ورزش باستانی، بیشتر علاقه داشت؛ ولی ژیمناستیک، بیشتر از سایر ورزش ها، نظر ایشان را جلب می‌کرد. در پرش طول و ارتفاع، خودش در کودکی تمرین می‌کرد و دو دست و یک پای او بر اثر همین ورزش، شکسته بود. بیش از ده جای سر و چند جای پیشانی وی نیز شکستگی داشت. امام تا همین اواخر روزی یک ساعت و نیم پیاده روی می‌کرد و حرکت‌های ورزشی را به راحتی انجام می‌داد و مرتب حرکاتی را که پزشکان برای کمردرد و پادرد، تجویز کرده بودند، انجام می‌داد.(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۳۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مواظب شعر‌ها باشید
امام شعرهایش را اکثرا در حین قدم زدن می‌سرود و در گوشه روزنامه‌ها می‌نوشت. در واقع، امام به همان روانی حرف زدن، شعر می‌سرود؛ فقط ممکن بود یکی دو خط خوردگی پیدا کند؛ همان طور که در دست نوشته هایش که کنار شعرهایش چاپ شده، می‌بینید. گاهی به احمد آقا توصیه می‌کردم که مواظب باشد تا اگر وی شعری نوشت، گم نشود؛ چون نگران بودم که امام بعد از آن که شعر را نوشت، پشیمان شود یا آبی رویش بریزد یا بچه برود و آن را پاره کند و گاهی هم که دیر می‌جنبیدیم، روزنامه‌ها را می‌بردند و شعر‌ها هم از دست می‌رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۱۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر فی البداهه
مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از عالمان و بزرگان عرفان و اهل منبر بود و با امام خیلی مأنوس بود، یک روز به من گفت: آقای برهانی! امروز بیا به زیارت حاج آقا روح اللّه برویم. به محضر امام رفتیم. با توجه به سوابق رفاقتی که این دو با هم داشتند، امام به او فرمود: آقای واعظ زاده! ما به خاطر رفاقت با شما، همیشه بهره‌ای را هم می‌بردیم؛ چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی؛ تا امام این را فرمود، مرحوم واعظ زاده رباعی زیر را خواند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

از خویشتن خویش، گذر باید کرد
زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی، یکی از متون فلسفی را می‌خواندم، بعضی عبارات دشوار و مبهم کتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در میان می‌گذاشتم. این پرسش و پاسخ، به جلسه درس بیست دقیقه‌ای تبدیل شد. یک روز صبح که برای شروع درس خدمت وی رسیدم، دریافتم که وی با یک رباعی به طنز هشدارم داده است:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

تو شهید نشدی!
امام به آقا مسیح، نوه شان که از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، گفت: تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۵۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

این هم مال ننه ات!
من که از زیارت ایشان سیر نمی‌شدم، یک بار دیگر خودم را در صف دست بوسی جا زدم و دست وی را بوسیدم و از امام یک سکه یک ریالی متبرکی دریافت کردم. دفعه سوم، امام، مرا که نفر آخر بودم، دید و تبسمی کرد. گفتم: آقا برای ننه‌ام که مریض است، به قصد تبرک و شفای او، سکه متبرک می‌خواهم. امام ضمن تبسم شیرینی، چند سکه را که در داخل ظرف مانده بود، در دستم ریخت و با مهربانی و تبسم به مزاح فرمود: بیا این هم مال ننه ات.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۴۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

این میز را بخور!
دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی‌خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید.
مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور.
گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور.
حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده.
خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی‌توانم میز را بخورم.
امام فرمود: همان طور که تو نمی‌توانی این میز را بخوری، من هم نمی‌توانم هر روز کباب بخورم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۱۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

می‌ترسم دردتان بیاید!
انگشت شست دست حضرت امام مقداری درد داشت. دکتر عارفی، پزشک متخصصی را آورده بود.

پزشک مزبور در ضمن سؤال‌ها و معاینه ها، دو دستش را جلو آورد و گفت: دست‌های مرا فشار دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۱۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

یک مرجع بزرگ در خدمت چند نوجوان
زمانی که امام در پاریس بود، اغلب در آن جا می‌دیدم که او برای ۵ یا ۶ نوجوان دختر و پسر، جلسه‌ای ترتیب داده، با آن‌ها صحبت می‌کند و برای آماده کردن و روشن کردن آن‌ها، وقتی طولانی صرف می‌کند.

گاهی من تعجب می‌کردم از این که مثلاً یک مرجع بزرگ، نشسته و برای عده‌ای نوجوان، اوضاع سیاسی را تحلیل و یا اسلام را تشریح می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۵۹
داود احمدپور