دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳۱ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

بسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ🌼

✍️امام علی علیه السلام: همنشین و دوسـت، همانند وصله در لباس است، پس آن را همشکل برگزین.

📚 غررالحکم، ج۱، ص۳۷۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۵:۲۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

رسول خدا (ص)
إذا رأیت من أخیک ثلاث‏ خصال‏ فارجه‏: الحیاء و الأمانة و الصّدق و إذا لم ترها فلا ترجه
چون از فردی سه خصلت دیدی به او امیدوار باش و اگر در او نبود به او امیدی نیست. حیا، امانتداری و راستگویی.
نهج الفصاحه، ص193

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۲:۵۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

خاطره رهبر از اولین حضور خود در جبهه👇


🎤 [ما به اتفاق شهید چمران] با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۲:۴۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

 شهیدی که یک کودتا به نام او خورد!

🔹میان "کودتای نوژه" و "کودتای نقاب"، تفاوتی است به‌ اندازه مظلومیت یک شهید!

خلبان غیور ارتش، شهید محمد نوژه
معاون عملیات پایگاه ششم نیروی هوایی

🌱 در سال ۱۳۲۴ در تهران در خانواده‌اش متدین متولد شد. او در میان این جمع مهربان و عاشق اهل بیت (ع) پرورش یافت. در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ریاضی در سال ۱۳۴۲ به پایان رساند و سپس وارد دانشکده افسری شد.
پس از اتمام دانشکده افسری جهت طی دوره سامانه‌های کنترل اسلحه به آمریکا رفت و به علت عشق و علاقه اش به پرواز به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۵۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

👤 یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد!

علامه گفت:  من که طبیب نیستم!

جوان گفت: 
پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟

علامه امینی با شنیدن این حرف،
تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست.

سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

مادر موسی میترسید فرزند بی گناهش را به فرمان فرعون زمانش بکشند که ناگاه از جانب خداوند فرمان میابد که فرزندت رادرصندوقی بگذار و به دریا بینداز...


مادربه کدام دل چنین راهی را برای نجات فرزندش انتخاب کند جز اینکه به وحی الهی ایمان دارد که خداوند فرمود: 

👌هیچ تشویش به دل راه مده که ما محبت موسی را در دل دشمنش قرار میدهیم و او را در زیر چشم خود پرورش میدهیم از این رو هرکس بر خدای خویش توکل کند هیچ نگرانی ندارد که خداوند این قصه را به پایان خواهد رساند..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

دزد مستغفر

💫امام صادق علیه‌السلام فرمود: «زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد. آن زن به‌وسیله‌ی تخته‌پاره‌ای خود را نجات داد و به جزیره‌ای رسانید.


💫مردی در آن جزیره بود که دزدی می‌کرد. چون آن زن زیبا را مشاهده نمود، گفت: «تو از انسان‌ها هستی یا از جنیان؟» گفت: «از انسان‌ها؛ کشتی ما غرق شد و من به‌وسیله‌ی تخته‌ای با هزاران زحمت به این جزیره رسیدم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

.
🎥 تاریخ شما را با مواضع تان قضاوت خواهد کرد نه نماز و روزه ای که خواندید...
ما ابوذر، مالک، عمار و میثم تمار را کمتر به عبادتشان مدح می‌کنیم؛ ما آن‌ها را به مواضع تعیین کنندشان و تأثیرشان در جامعه می‌شناسیم. آنها که مذمت شده‌اند هم به خاطر مواضعشان بوده ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام  آمدم برای خواستگاری....
عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!
جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم.
عموگفت:در شهر بدی‌ها (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
پدری به پسرش می‌گه: این ساعتی هست که پدر بزرگم به من داده و بیش از ۲۰۰ سال عمر داره!
قبل از اینکه بدمش به تو، برو جواهر فروشی و ببین چقدر بابت ساعت پرداخت می‌کنند!
پسر میره و برمیگرده و به پدر میگه: گفتند این ساعت زیادی کهنه و قدیمیه و فقط ۱۵ میلیون بابت طلاش میتونند پرداخت کنند
پدر دوباره یه پسرش میگه: ببر یک دست دوم فروشی ببین اونا چقدر میخرند!
پسر برمیگرده و میگه : فقط ۱ میلیون بابت ساعت پول میدند چون خیلی کهنست!
پدر از پسرش درخواست میکنه به موزه هم بره و ساعت رو به اون ها هم نشون بده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
داود احمدپور