دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم 
 *حکایتی بسیار زیبا و آموزنده* *در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد . در روز اول ازدواج ، جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر ...* *و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛ بدون هیچ  احترامی ...* *در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت ، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت ، با من داشته باشند و  مورد اهانت قرار بگیرم .* *عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد ، با فرزندانی که  بزرگ شده بودند ، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند .* *در مسیر به کاروانی برخوردند ، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد . مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند .* *مادر ، همسر سابقش را شناخت به او گفت : " چرا هیچ کس اعتنایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۲۱:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

 مفضل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود و فقر و تنگدستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد. در محضر امام صادق علیه السلام لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به ‌مو تشریح کرد. "فلان مبلغ قرض دارم. فلان مشکل را دارم.. متحیرم چه کنم؟ و..." خلاصه در آخر کلام از امام صادق علیه السلام درخواست دعا کرد.
امام به کنیزش دستور داد یک کیسه اشرفی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند بعد این کیسه را در افطار مفضل قرارداد.
مفضل به امام عرض کرد: آقا..! مقصود ما از آنچه در حضور شما گفتم دعا بود! حضرت امام فرمودند: بسیار خوب! دعا هم می کنم اما این را بدان هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است که وانمود می‌شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظرها کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود.

📖 کافی ، ج۴ ، ص۲۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۲۱:۳۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

✳️غدیر، روز تعیین الگوی حکمرانی اسلامی

امام خمینی قدس سره الشریف :
روز عید غدیر روزی است که #پیغمبر_اکرم ـ صلی الله علیه وآله و سلم ـ تکلیف‏‎ ‎‏حکومت را معیّن فرمود و #الگوی_حکومت_اسلامی را تا آخر تعیین فرمود که حکومت‏‎ ‎‏اسلام نمونه‌اش عبارت از یک همچو شخصیتی است که در همه جهاتْ مهذّب، در همۀه‎ ‎‏جهات معجزه است. و البته پیغمبر اکرم این را می‌دانستند که به تمام معنی کسی مثل‏‎ ‎‏حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ نمی تواند باشد لکن نمونه را که باید نزدیک به یک همچو‏‎ ‎‏وضعی باشد از حکومت‌ها، تا آخر تعیین فرمودند. (صحیفه امام ج۵ ص٢٨)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۱:۵۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
 
✍️شخصی به نام #بُریحه‌عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
🔹«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۰۹:۱۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

🌷حضرت عبد العظیم علیه السلام از امام هادى علیه السلام چنین روایت مى کند :

إنَّمَا اتَّخَذَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ إبراهِیمَ خَلیلاً لِکَثرَةِ صَلاتِهِ عَلى مُحَمَّدٍ و أهلِ بَیتِهِ علیهم السلام ؛

🌸حضرت عبد العظیم علیه السلام از امام هادى علیه السلام چنین روایت مى کند:

خداوند متعالی، #ابراهیم علیه السلام را دوست خود برگرفت؛ زیرا او بر محمّد و اهل بیت او بسیار درود مى فرستاد.

علل الشرائع ، ج 1 ، ص 34 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۰۹:۰۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

امام به میدان آمد؛
این چند خط رو از صحیفه امام، ج ۱۸، ص ۲۸۴ بخونید:
"مردم مختارند. فرض بکنید که اگر همه کسانى که در رأس [هستند] بروند پیشنهاد بکنند که فلان آدم را شما وکیل کنید. لکن شما به نظرتان درست نباشد، جایز نیست بر شما تبعیت کنید. باید خودتان تشخیص بدهید که آدم صحیحى است تا اینکه بتوانید رأى بدهید."


برای رای خود حجت شرعی داشته باشید... وگرنه فردای قیامت مسیولید...




کلمات مانند کلیدهایی هستند
که اگر درست انتخابشون کنی ، 
میتونن هر قلبی رو باز
و هر دهنی رو ببندن
--------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۰۳:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

می گویند اگر با گرگ مواجِه شدی ؛
هرگز با او در نیفت ...
چیزی که یک گرگ را ترسناک می کند ؛ تجربه ی بی همتایش در بی رحمی و کشتار است ... !
گرگ ها تشنه ی دریدنِ انسان هایِ ضعیفند ... و اکثراً هم ، "گروهی" دنبالِ شکار می گردند ‌...
هرگز نباید بهِشان پشت کرده و فرار کنی ،
آنها همین را می خواهند ، ضعف و تسلیمِ تو را ...
باید مستقیم در چشمانشان خیره شوی و قدرتت را به رُخِشان بکشی ، تا دست از سرت بردارند ...
باید بهشان نشان دهی که طعمه ی اشتباهی را انتخاب کرده اند ...
باید با اقتدارت ؛ تَسلیمشان کنی !

این حکایتِ خیلی از آدم هاست ...
حیواناتی ناطق و بی انصاف ...
که دندانشان تیز نیست ؛
اما وحشیانه می درَند ...
و خیلی متمدِّنانه حرف می زنند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۰۳:۰۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت: 

💢برویم زیر "درخت صنوبری" بنشینیم.
پسر در کنار پدر "راهی" شد. 
پدر دست در "جیب" کرد و مقداری "سکه طلا" از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد. 
گفت: پسرم می خواهی "نصیحتی" به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که "رفع مشکلی اساسی" از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت:
پدرم بر من "پند را بیاموز،" سکه ها را نمی خواهم،
سکه برای رفع "یک مشکل" است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای "تمام عمر." 
پدرش گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۰۳:۰۲
داود احمدپور

عمر به اندازه کافی تند می دود ، 
شما آهسته راه بروید  . 
جایی برای رسیدن نیست ، 
خود شما هستید که باید برسید  .....
------

فراموش نکنید که نه تنها باید سخن درست

را در جای درست بیان کنید
بلکه باید سخن درست را درست بیان کرد 

بلکه دشوار تر آن است که در جایی وسوسه انگیز

جلوی زبان خویش را بگیرید و سخن نادرستی نگویید
بدتر از همه اینکه عادت کنی حتما باید سخن بگویی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۰۲:۵۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشته‌ای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.

سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده...

هر کدام از آن‌ها قاشقی در دست داشت با دسته‌ای بسیار بلند، بلندتر از دست‌های‌شان، آنقدر بلند که هیچ کدام نمی‌توانستند با آن قاشق‌ها غذا در دهان‌شان بگذارند. شکنجه‌ی وحشتناکی بود.

پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و و عده‌ای به دور آن، و همان قاشق‌های دسته بلند؛ اما آن جا همه شاد و سیر بودند...

مرد گفت: من نمی‌فهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۰۲:۵۱
داود احمدپور