حکایت های شیطانی
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی ارنست چگوارا را در پناهگاهش باکمک چوپان خبرچین دستگیر کردند...
یکی از چوپان پرسید:چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد؟
چوپان جواب داد:باجنگهایش گوسفندان مرا میترساند.
بعداز مقاومت محمدکریم درمقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای وطنش مبارزه میکرد. من به تو فرصتی میدهم که ده هزارسکه طلا غرامت سربازهای کشته را بدهی...
محمدکریم گفت:من الآن این پول را ندارم اما صدهزارسکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده میشد اما هیچ تاجری این پول را نمیداد و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد و ...
نزد ناپلئون برگشت...ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم نه بخاطر کشتن سربازهایم به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن میدانند.
محمد رشید میگوید:آدم انقلابی که برای جامعهی نادان مجاهدت کند مانند کسی است که به خود آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم کند.
توی این داستانها که طراحی شیطان را دارد میخواهد کسانی را که دنبال مبارزه با ظالم هستند را نا امید کند همان شیطانی که با توصیه هایش ظالم را به ظلم تشویق میکند همان هم چوپان را برای نا امید کردن چگوارا خبر چین میکند و بازارایان را بی رحم میکند