دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

شهید طاهری

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

شرح شهادت علی محمدطاهری
بعد از مدتی یک گروه شناسایی روی قله 1100 فرستادیم و برادرمان علی طاهری که دیدبان خوبی است و باید مدال طلا بگیرد، رفت بالای قله نشست و شروع به دیده‌بانی کرد. با دیده‌بانی دقیق او و آتش دقیق توپخانه برادران رزمنده ارتش، تعداد زیادی از نیروهای دشمن نیز کشته شدند. فکر می‌کنم شب ششم عملیات شده بود. همان شب چندین پاتک دشمن را که از سمت جاده تدارکاتی صورت گرفت، دفع کردیم و طی آن 50 مزدور بعثی را کشتیم و بقیه آنان را نیز فراری دادیم.
شب عملیات سوم بازی دراز بود که دوباره محسن وزوایی(شهید) رفت تو حس . آمد کنار من و پیچک(شهید) و با اشاره به بچه ها گفت : « می خواهید بهتون بگم کدمشون شهید می شن ؟»
 
پیچک گفت : « بنال بینم این دفعه برای کی خواب دیدی » با خونسردی گفت : « علی طاهری شهید میشه ، همین طور توکلی ، کلامی ، کاظمی ، روح الهی » بعد با خنده نمکین خود رو به من ادامه داد : « مواظب جعفر جواهری باش »
بی اختیار پرسیدم : « بی خیال بابا ، جعفر هم ؟» دوباره تکرار کرد :« مواظب باش » بی هوا زد به سرم و پرسیدم : من چی محسن ؟ دستی به شانه ام زد و گفت : « به خودت امیدوار نباش » پرسیدم : حاجی ، علم غیب که نداری ، آخه از کجا می فهمی ؟ جواب داد : معجزه نیست غیب هم نیست داداشی . نورانیت و صفای این بچه ها داد می زنه . بعضیاشون مثل این که مدتهاست شهید شدن .
 

 

 
ساعت دو بامداد11 اردیبهشت عملیات بازی دراز شروع شد بعد از شکستن خط اول دشمن ، جواهری با رگبار گلوله عراقی ها از کمر به دو نیم شد ، کاظمی هم گلوله خورد و به لبه پرتگاه افتاد و پر کشید ، روح الهی هم وسط میدان مین نارنجک بعثی ها شهید شد.ماجرای علی طاهری را هیچوقت از یاد نمی برم.

 

او مسئول دیده بانی مشترک ارتش و سپاه بود . چند روز قبل از عملیات محسن سرش را آورد بیخ گوشم و گفت به نظر تو به علی طاهری بگوییم که رفتنیه یا نه ؟گفتم فعلاً نگی بهتره . پیچک که سمت دیگر محسن ایستاده بود حرفش را شنید و گفت : « این علی طاهری خیلی پوست کلفته باید این و بهش بگیم »رفتیم بالای سر طاهری و پیچک زبان چرخاند: برادر طاهری ، وزوایی چی می گه ؟ چی شده ؟ بگید ما هم بدونیم چه آشی برامون پختید ؟ محسن با رندی شروع به صحبت کرد . علی ، من نمی خواستم بگم ولی برادر پیچک اصرار کرد ، خلاصه ما رو حلال کن ،کلی سر به سر علی گذاشتیم ، بالاخره محسن حرف آخر را زد :« توی این عملیات شما شهید می شی»طاهری تبسمی کرد و گفت : «از این خبرا نیست.»

این وصله ها به من نمی چسبه . من کجا و شهادت کجا » محسن دستی به شانه علی طاهری زد و در حالی که از او دور می شد گفت : « علی جون چه بخوای ، چه نخوای ، توی این عملیات فاتحه ات خوانده است » . روز اول عملیات طاهری برای محسن پیغام داد که من هنوز زنده ام . روز دوم و سوم هم سپری شد و علی دائماً خبرمان می کرد که هنوز شهید نشده ام .

روز پنجم که زخمی شد و منتقلش کردند پشت جبهه آن جا من و محسن را دید و گفت : « برادر وزوایی ، فقط دستم تیر خورده ، من هنوز شهید نشدم ».

دستش را گچ گرفتند و بهش مرخصی دادند که برود تهران .محسن وزوایی که در منطقه بود با بی سیم علی را گیر آورد و به او گفت:« علی تهرون ، مهرون خبری نیست . تو این عملیات شهید میشی .غزلو بخون » طاهری پشت بیسیم قاه قاه خندید و گفت: «این دفعه رو خطا کردی برادر وزوایی ، من همین الان عازم تهرونم ».

اما این دفعه مطمئن بودم که حرف محسن رد خور ندارد و هر لحظه انتظار خبر شهادت علی را می کشیدم .

بعد از خداحافظی هنوز چند کیلومتری نرفته بودند که علی طاهری یاد دوربینش می افتد که به جانش بسته بود . یک دفعه مرا پای بی سیم خواستند . علی بود که می گفت از بابت دوربینش ناراحت است و برای همین برگشته .به او گفتم برو پی کارت، دوربیت پیش منه و جاش امنه .

با خنده گفت : قول بده ازش خوب نگهداری کنی . مدتی بعد متوجه شدم که توپخانه خودی مشغول فعالیت است و گلوله ها را یکی یکی روی سرعراقیها می فرستد . تماسی گرفتم با توپخانه و داستان را پرسیدم . گفتند : برادر طاهری درخواست گلوله کرده . پرسیدم : مگه این آدم نرفته تهرون ؟ آنجا چکار می کنه ؟

بالاخره فهمیدم که او قصد دارد ثبت نیروهای قبلی را تغییر دهد و مجدداً طرح جدیدی را پیاده کند . به همین خاطر روی منطقه هدفگیری می کرد تا به ثبت مورد نظرش برسد . بچه ها را فرستادم دنبالش . به زور وادارش کردیم . بعد از خوردن شام راهی شود . چون شب بود قرار شد صبح حرکت کند . ساعت 11 شب او به پیچک و محسن پیغام داد که من هنوز زنده ام و فردا صبح می روم تهران .

هوا که روشن شد خداحافظی کرد و راه افتاد اما در بین راه با تعدادی از نیروهای عراقی برخورد کرد که قصد داشتند از پشت به سنگرهای ما حمله کنند با آنها درگیر شد و با همان دست گچ گرفته اش  آنقدر تیراندازی کرد تا گلوله هایش تمام شد بالاخره عراقیها هم یک نارنجک انداختند جلویش و علی طاهری هم روز نهم عملیات پر زد و رفت همانطور که محسن گفته بود .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۰۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی