شهید مهدی باکری 1
بسم الله الرحمن الرحیم
تولد یک پروانه
فیض االله در حال آب دادن به باغچة کارخانـه بـود کـه صـدای نگهبـان دم در را شنید.
شلنگ را در باغچه رها کرد و به سوی اتاقـک نگهبـانی رفـت. مـرد نگهبـان، گوشی تلفن به دست گفت: »مش فیض االله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو«.
فیض االله یک نفس تا خانه دوید.
وقتی به خانه رسید که فامیل و آشنایان در حیـاط و اتـاق در انتظـارش بودنـد.
سریع سلام و علیکی کرد و رفت بالای سر رختخواب همسرش؛ اقدس خانم. اقـدس با گونه ای تبدار و عرق کرده، لبخند بی رمقی زد و سلام کرد. فیض االله به نوزاد نگاه کرد که قنداق پیچ شده و معصومانه خوابیده بود. فیض االله گفت: »حالت خوب است خانم؟«
اقدس گفت: »به مرحمت شما. مبارک باشد، پسر است«.
فــیض االله، گونــه هــای ســرخ نــوزاد را بوســید. اقــدس گفــت: »اســمش را چــه میگذاری؟«
ـ مهدی... مهدی.
مهدی باکری در سال 1333شمسی در میاندوآب به دنیا آمد