دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

دوران غیرتمندی

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

🏍 روایت یک خواب شیرین و رویایی

باز نشر به بهانه خوزستان مظلوم و  تشنه

 پس از آزادی خرمشهر  در قالب تیم های دوسه نفره با قایق و موتور سیکلت در  منطقه عمومی خرمشهر و آبادان گشت می زدیم.
 عصر یک روز سرد زمستان  با موتور تریل در معیت یکی از  پاسداران بومی عرب زبان آبادانی بعنوان مترجم  راهنما و  هم راننده موتور جهت گشت و سرکشی به روستاهای  اطراف خرمشهر  رفته بودیم .

آن روز  به چندین روستا و محل اسکان موقت آواره گان جنگی  سر زدیم..
عمدتا ساکنان آنجا از قبایل عرب  زبان  ایرانی بودند ..

که با شروع جنگ تحمیلی  و یورش نیروهای بعثی به روستاهایشان علی  رغم عرب تبار بودنشان وحشیانه مورد ظلم و تعدی سربازان عراقی  واقع شده بودند و حتی بیشتر اموال و دام و طیورشان  هم توسط  نیروهای  بعث عراقی  به غارت  و یغما رفته بود..
و از طرفی هم  به دلیل ایجاد تفرقه بین قومیت های ایرانی ، بصورت گسترده  از طریق شبکه های رادیویی و تلویزیونی عراق و کشور های غربی شایعه شده بود که اعراب خوزستانی ایران به استقبال نیروهای عراقی رفته اند و جلوی آنها گاو و شتر قربانی کرده اند...
اما بر خلاف شایعات دشمنان .. مردم عرب زبان خوزستان خیلی میهن پرست و وفادار به انقلاب و کشور خود بودند..‌
هر روستا و یا چادری که سر می زدیم خیلی با ‌‌مهربانی و  روی باز به استقبال ما می آمدند. و چای و شکر و خرمایشان هم همیشه  آماده پذیرایی بود...
اون روز  "به جهت نگهبانی شب قبل که تا صبح بیدار بودم ... "  قدری  کسر خواب داشتم ...
کم کم نزدیک ۱۱ شب بود که از راه جاده خرمشهر بسمت اهواز حرکت کردیم... همینطور که ترک موتور نشسته بود و با یک دست مراقب اسلحه کلاش روی دوشم بودم و با دست دیگرم ترک بند موتور را گرفته بودم..
کم‌کم از فرط  بی خوابی چشمانم بسته میشد .. با هردست اندازی فقط  قدری هوشیار می شدم .
  اما  یواش یواش دیگر خواب امانم نمی داد..
همین جوری چشمانم داشت بسته و بسته تر میشد ...
تا جائکه دیگه هیچ چیزی متوجه نشدم..
وقتی بخود آمدم دیدم که نزدیک ایست بازرسی اهواز هستیم ...
یعنی کل مسیر جاده خرمشهر اهواز را ترک موتور خوابم برده  بود ‌‌ و برادر صیادی هم  در حین رانندگی  اصلا متوجه خواب بودن من نشده بود  و عجیب تر اینکه در طول این مسیر طولانی  از  روی موتور پرت نشده بودم.
این راحت ترین و شیرین ترین خوابی بود که تا بحال داشته ام که هیچگاه  خاطره اش از یادم نمی رود..
لازم به یاد آوری است که برادر پاسدار عرب زبان  که صیادی نام‌داشت  چند روز پس از آن در حین گشت زنی با  موتور  وارد یک میدان مین پنهان و نا شناخته  میشود و با پیکر پاره پاره به شهادت میرسد..
یاد و نام شهدای پاسدار سپاه آبادان همیشه زنده و جاوید باد..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی