دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

هدیه های شعبانیه(12

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم  
شیخی کنار رود نیل ایستاده بود دید عقربی با عجله به سمت آب می دود  از داخل آب لاک پشتی به ساحل آمد در مسیر عقرب قرار گرفت عقرب روی لاک او رفت نشست لاک پشت به آب زد و شروع کرد عرض
رودخانه را شنا کردن شیخ  قایقی تهیه کرد  آن ها را تعقیب  به ساحل دیگر رودخانه رسیدند عقرب   پیاده شد و شروع کرد با سرعت مسیری را طی کردند شیخ دنبال عقرب حرکت کرد کمی جلوتر مردی زیر سایه درخت خوابیده بود    دید ماری به سمت مردی که خوابیده می خیزد و پیش میرفت عقرب مار را گزید مار در جا مرد عقرب برگشت کنار ساحل لاکپشت منتظر بود عقرب سوار لاک شد لاک پشت عرض رودخانه را برگشت مرد برگشت کنار شخصی که خوابیده بود نشست تا بیدار شود تا بداند او کیست  منتظر شد مرد بیدار شد از او سوالاتی کرد سوال ها برای مرد خوابیده بی معنی بود گفت چی شده چرا این همه سوال مرد گفت این مار را میبینی بله می بینم گفت این آمده بود تو را بزند عقربی از آن طرف رودخانه با کمک لاک پشتی آمد اینجا  مار را کشت تو را نجات داد تو کی هستی؟مرد خوابیده نگاهی به مار کرد لحظه ای فکر کرد ناله کنان به سمت آب دوید در آب غسل کرد مرتب استغفار می گفت شیخ تحیرش زیاد شده  پرسید چه کار می کنی؟ گفت من  از زور مستی اینجا بیهوش شده بودم خدا با من مست و گنهکار اینگونه است با خوبانش چگونه است 
شیخ در حالیکه فکر می کرد با خودش گفت خدایا عقرب و لاک پشت و مارو این مرد و با هم جمع کردی تا این مرد هدایت شود حجتی برای من نشان بدهی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی