دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

۱۰۷۵ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

زﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ..
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ..
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ :ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ!!
ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ
ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ..

زﻥ ﮔﻔﺖ :ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ!
ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ:ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ
ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؟!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

✍️گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم.
گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۶:۲۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

فرصت محدود زندگی

یکی از دوستانم یه قانون جالب برای خودش داشت. قانونش این بود که با وجود داشتن همسر، دو بچه  و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، ماهی یک شب باید خانه پدر و مادرش باشه. 
میگفت کارهای بچه ها رو انجام میدم و میرم.. خودم تنهایی.. مثل دوران بچگی و نوجوانی.  چندین ساله این قانون رو دارم. هم خودم و هم همسرم.
 میگفت خیلی وقتها کار خاصی نمیکنیم. پدرم تلوزیون نگاه میکنه و من کتاب میخوانم. مادرم تعریف میکنه و من گوش میدم. من حرف میزنم و مادر یا پدرم چرت میزنند و .. شب میخوابیم و صبح صبجانه ای میخورم و برمیگردم به زندگی.. 
دیروز روی فیسبوکش یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماهی ست فوت شده اند. براش پیام خصوصی دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی که گفته بودی رو به خاطر دارم.. 
جوابی داده، تشکری کرده و نوشته که "مادرم توی خاطرات محدودش از اون شبها بعنوان بهترین ساعتهای سالها و ماههای گذشته اش یاد کرده."
و اضافه کرده که "اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم که از این فرصت و شانس زندگیم نهایت استفاده رو برده ام."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۱۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
روزی دو نفر با هم سر پیاز و پیازکاری دعوایشان شد.
به این نحو که رهگذر خسیسی به مرد کشاورز زحتمکشی که مشغول کاشتن پیاز بود رسید و با طعنه گفت: « زیر این آفتاب داغ کار می‌کنی که چی؟ این همه زحمت می‌کشی که پیاز بکاری؟ آخر پیاز هم شد محصول؟ پیاز هم خودش را داخل میوه ها کرده، به چه درد می‌خورد؟ آن هم با آن بوی بدش!»
پیاز کار ناراحت شد.
هر چه درباره ی پیاز و فایده های آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. این چیزی می‌گفت و آن، چیز دیگری جواب می‌داد.
خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند.
بعد هم برای اینکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۵۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
"حواسمان به مهمترین داشته‌هایمان باشد..."

روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد.

آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت:
" این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم دهکده، فقط در صف بایستید و هرکس یک گردو بردارد، به اندازه همه گردو در این سبد است و به همه می‌رسد!! "

مرد ثروتمند این را گفت و رفت.

مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند.

پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: " چه می نویسی؟" عالم لبخندی زد و گفت: " مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!"

پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.

اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
خواسته ات را با دستت که تحت امر فکر توست خالق باور های تو میشود و خدا این فرصت را به تو داده است 

دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۲۹
داود احمدپور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مولای من ! چگونه در آتش آرام گیرم در حالی که همه امید من عفو و گذشت توست ، عفو و گذشتی که به طور مکرّر در قرآن مجید به گناهکاران پشیمان وعده داده ای ؟

پروردگارا ! چه بسیار تهی دستان و بیچارگانی که به مردمان دل بستند و به عطا و عفو و گذشت آنان امیدوار شدند و دست خالی و محروم نماندند ، چه رسد به کسی که دل به تو بندد و به گذشت و عفو و عطای تو امیدوار شود .

عطار در کتاب « الهی نامه » روایت می کند : زنی آوازه خوان و اهل فسق و فجور در مکه اقامت داشت که در مجالس لهو و لعب شرکت می کرد و با آواز و رقص و پایکوبی مجالس لهو و لعب را گرم نگاه می داشت .

پس از سالیانی از هجرت پیامبر ، بازارش به خاطر این که از جمال افتاده بود و از آوازه خوانی و مطربی وامانده بود کساد شد و به

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
توماسِ، پسر خیلی چاقی بود، تا حدی که در کلاس، دسته‌های نیمکتِ او را بریده بودند تا راحت بنشیند. او باهوش و مبتکر امّا زود باور بود . روزی استاد (که یک کشیش بود) داخل کلاس گفت : همین الان در بیرونِ کلاس خری در حال پرواز است.
توماس با عجله بیرون رفت تا “خرِ درحالِ پرواز” را ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند. اما توماس مطلبی گفت که تا اعماق هر تفکری نفوذ می‌کند، او گفت : 
*اینکه خری پرواز کند برای من قابل باورتر است از اینکه کشیشی دروغ بگوید.*
کلاس در سکوتی معنادار فرو رفت. دروغ‌گوییِ متولیانِ رسمیِ هر دینی، بزرگترین لطمات را به همان دین واردمی‌کند. ژان ژاک روسو (نویسنده و متفکر سوئیسى) خطاب به روحانیون مسیحی می گوید: دست از اثبات حقانیت مسیحیت بردارید، چون مسیحیت واقعاً برحق است، بیایید اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید، این چیزیست که نیاز به اثبات دارد...
به همین سیاق، باید خطاب به تمام مذهبیون دنیا گفت دست از اثبات وجود خداوند بردارید، وجود او نیازی به اثبات ندارد. شما با رفتار نیکتان، اثبات کنید که به وجود خداوند اعتقاد دارید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۴۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد پندی می‌دهد. 

می‌گوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند گاهی دست درازی که به زردالوها ناخنک هم میزنندولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. این درختان تا میوه دارند میوه و سایه و زیبایی انها خریدار دارد وقتی بر و رو را از دست دادند خریدار ندارند اگر مدت بی حاصلی انها طولانی شود از انها بعنوان چوب خشک برای سوزاندن استفاده میکنند  

در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنین‌اند، اکثر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۵۲
داود احمدپور