بسم الله الرحمن الرحیم
حمید، اولین کسی بود که در آن شب پرانفجار و خون، قدم بـر جزیـره مجنـون گذاشت. پشت سرش، اسماعیل و بسیجیان لشکر عاشورا به سنگرهای دشمن هجوم بردند. حمید، معاون لشکر بود و جلودار دیگران.
با آمدن نیروهای تازه نفس، جنگ در میان جزیره شمالی و جنوبی شدیدتر شـد.
سرانجام جزیره مجنون آزاد شد. یکی از اسرا، سرتیپ درشت اندامی بـود کـه هنـوز مبهوت و متحیر مینمود. سرتیپ وقتی فهمید حمید بـاکری، آن جـوان ترکـهای و سادهپوش، فرمانده قوای اسلام است، جا خورد. باورش نمیشـد اسـیر ایـن جوانـان شده باشد. رو به یکی از بسیجیان عربزبان گفت: »شما چه طـوری خودتـان را بـه اینجا رساندید؟«