دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳۷ مطلب با موضوع «ضرب المثل» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

وعده_سر_خرمن

مفهوم این ضرب المثل به کسانی اشاره دارد که دروغگو هستند و وعده‌های دروغ و الکی به مردم می‌دهند. برای مثال وقتی می‌گویند: فلانی وعده سر خرمن داده است، به این معناست که فلان فرد وعده‌های الکی و پوچ به مردم داده و هیچ عملی به گفته‌هایش نکرده است. در این مواقع دیگر هیچ‌کس با او کاری نخواهند داشت و معمولا این فرد را کنار خواهند گذاشت.

داستان ضرب المثل:

می گویند روزی مالک یک آبادی به خانه کدخدا می رود. ساززن آبادی پیش مالک می آید و یک پنجه عالی ساز می زند. مالک که خوشش آمده بود، وعده می دهد، سر خرمن که شد، یک خروار گندم به ساززن بدهد. ساززن هم خوشحال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۲۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

از_هول_حلیم_افتاد_تو_دیگ

از هول حلیم افتاد تو دیگ، کنایه از عجله فراوان برای تصاحب چیزی است، که در نهایت هم به آن نمی رسد!
یعنی طمع و شتابزدگی اش، او را بدبخت مینماید .
زمانی این ضرب المثل را به کار می برند که شخصی در پی کسب منفعت و سود فراوان است و در این کارش عاقلانه تصمیم نمی گیرد، نه تنها سودی نمی کند بلکه ضرر بیشتری هم می بیند.
یعنی چشم بسته دست به انجام کاری زدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۴۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

بزنم_به_تخته

ضرب‌المثل «بزنم به تخته» ضرب‌المثلی که در بیشتر مواقع به شکلی خرافاتی برای جلوگیری از چشم و نظر بد به کار برده می‌شود.

اصطلاح «بزنم به تخته» یا «بزن به تخته» اشاره به نوعی خرافه دارد که فردی برای دوری از بدشگونی قضا و قدر و یا دور شدن از چشم و نظر بد به تکه‌ای چوب یا تخته می‌زند. این اتفاق به خصوص زمانی رخ می‌دهد که یک اتفاق خوب برای آن فرد بیفتد و به مراد دلش برسد و یا تعریف و تمجیدی از خود بکند یا بشنود.

در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی می‌کند. با این وصف درخت برای آ‌ن‌ها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بت‌های خود را چوبی می‌ساختند و وقتی که به مشکلی بر می‌خوردند، به آن درخت دست می‌زدند و یا به بت‌های چوبی‌شان ضربه می‌زدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختی‌ها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید. 

از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و چشم‌زخم، به چوب و تخته‌ای می‌زنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۱۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

#بادآورده_را_باد_میبرد

در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.
مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد.
این کار را هم کردند. ولی کشتی ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۰۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
می گویند، اگر کسی‌ چهل‌روز پشت‌ سر هم‌ جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو کند، حضرت‌ خضر به‌ دیدنش‌ می‌آید و آرزوهایش‌ را برآورده‌ می‌کند.
سی‌ و نه‌ روز بود که‌ مرد بیچاره‌ هر روز صبح‌ خیلی‌ زود از خواب‌ بیدار می‌شد و جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ می‌پاشید و جارو می‌کرد. او‌ از فقر و تنگدستی‌ رنج‌ می‌کشید. به‌ خودش‌ گفته‌ بود: .اگر خضر را ببینم، به‌ او می‌گویم‌ که‌ دلم‌ می‌خواهد ثروتمند بشوم. مطمئن‌ هستم‌ که‌ تمام‌ بدبختی‌ها و گرفتاری‌هایم‌ از فقر و بی‌پولی‌ است.
 
 
 روز چهلم‌ فرارسید. هنوز هوا تاریک‌ و روشن‌ بود که‌ مشغول‌ جارو کردن‌ شد.
کمی‌ بعد متوجه‌ شد مقداری‌ خاروخاشاک‌ آن‌طرف‌تر ریخته‌ شده‌ است. با خودش‌ گفت: .با این‌که‌ آن‌ آشغال‌ها جلو در خانه‌ من‌ نیست، بهتر آنجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

#شتر_را_به_نمد_داغ_میکنند

شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران(سنگین) بر پشت من می‌گذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه در آن جوی آب بخواب تا نمک‌ها آب شود و بار تو سبک گردد و نقصان به صاحب تو رسد تا بعد از این تو را رنجه ندارد. شتر به سخن ناصح عمل کرد. صاحب شتر دریافت که خوابیدن شتر در میان آب، به سبب ضعف و بی‌قوتی نیست، بلکه از روی حیله است. پس این بار نمد بارش کرد. شتر ساده‌لوح

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

کلاهت رو قاضی کن

حکایت کرده‌اند که روزی مرد بی‌آزاری در خانه نشسته بود که داروغه شهر به سراغش می آید و او را متهم می کند که از یک مسافر غریب هزار سکه گرفته و به او پس نداده است. مرد با تعجب اظهار کرد که از این اتفاق بی خبر است و این موضوع صحت ندارد. داروغه هم که حرف او را قبول نمی کرد، گفت برای روشن شدن حقیقت باید تا دو روز دیگر به محکمه بیاید. همسر مرد که او را در حالت ترس و اضطراب دید، به او گفت اگر تو بی گناهی، چرا مضطرب شده ای، از قدیم گفته اند آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.؟ مرد جواب داد می دانم. ولی من که تابحال به محکمه نرفته ام می دانم زبانم آنجا بند می آید و گناهکار شناخته می شوم. همسرش هم که زن باهوشی بود راهکاری را به مرد یاد داد؛
راهکار زن این بود :کلاهت را روبروی خودت قرار بده و همچنانکه به کلاه حرف می زنی ،فکر کلاهت همان قاضی است و با وی راحت باش 
مرد خطاب به کلاه می گوید آقای قاضی وقتی این مرد من را نمی شناسد و اسم من را هم نمی داند ،چگونه ممکن است این پول را به من داده باشد ،این کار عملی شد و مرد با درایت همسر ,از گرفتاری رهایی یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۵۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

اصطلاح_شستش_خبردار_شد

 کنایه از این است که شخص از یک موضوع خاص که منجر به رساندن ضرر و آسیب به او می شده به نحوی آگاهی یابد. برای ریشه ی این عبارت دو روایت وجود دارد. 

اول آنکه در علوم غریبه به خصوص در کف بینی هر کدام از انگشتان دست، نشانه و نماد چیز خاصی بودند به عنوان نمونه انگشت اشاره نشانه ی شهادت است و انگشت شست نشانه ی آگاهی و دانش، از این رو در میان عوام این عقیده خرافی وجود داشت که هرگاه کسی مرده ای را در خواب ببیند، برای آگاهی از آینده  باید سعی می کرد، در خواب شست فرد مرده را بگیرد تا مرده ناگزیر از بازگویی اخباری که از آینده دارد شود، زیرا "شستش خبردار" و گرفتار شده بود. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
#استخوان_لای_زخم_گذاشتن
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :
 زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.

از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۵۰
داود احمدپور

بسمالله الرحمن الرحیم 

#دو_قورت_و_نیمش_هم_باقیه

چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»

ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۰۰
داود احمدپور