دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (442)

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اندوه_آدم_ودلداری_خداوند

‎ قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد.

‎آدم(علیه السلام) پرسید: هابیل کجاست؟ قابیل گفت: من چه مى‏دانم، مگر من نگهبان او بودم که سراغش را از من مى‏گیرى؟!

‎آدم(ع) که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان‏ها نهاد تا او را پیدا کند. همچنان سرگردان مى‏گشت اما چیزى نیافت.

‎تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است، با ناراحتى گفت: لعنت بر آن زمینى که خون هابیل را پذیرفت.

‎از آن پس آدم(ع) از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه مى‏کرد، و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.

‎آدم(ع) قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانى از غم بر قلبش نشست. آن زمین را که خون به ناحق ریخته ی پسرش را پذیرفته، لعنت نمود، و نیز قابیل را لعنت کرد.

‎آدم(ع) بسیار غمگین بود و ناله‏اش از فراق هابیل بلند بود و شکایتش را به درگاه خدا برد، و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوصش او را از اندوه جانکاه نجات دهد.

‎خداوند مهربان به آدم(ع) وحى کرد و به او بشارت داد که: آرام باش، به جاى هابیل، پسرى را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.

‎طولى نکشید که این بشارت تحقق یافت، و حوا(ع) داراى پسر پاک و مبارکى گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم(ع) چنین وحى کرد:

‎اى آدم! این پسر (شیث) از ناحیه من به تو هِبَه (بخشش) شده است، نام او را هبة الله بگذار. آدم(ع) از وجود چنین پسرى خشنود شد، و نام او را هبة الله گذاشت.

‎#منابع:
‎بحارالانوار، ج 11،ص 230 و 231
‎تفسیر نور الثقلین، ج 1،ص 612

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی