شهید احمد کاظمی2
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۴۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج_احمد_کاظمی
سرمای شدیدی خورده بود. احساس میکردم به زور روی پاهایش ایستاده است. من #مسئول_تدارکات لشکر بودم. با خودم گفتم: خوبه یک #سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره #حالش_بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟
گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی #فرماندهی_لشکرم_هستی؛ شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!
گفت: این حرفا چیه میزنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیهی نیروهام فرق گذاشتی؟ توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست میکنی؟
گفتم: خوب نه حاجی!
گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو میخورم که بقیهی نیروها خوردن.
#شهادت_اتفاقی_نیست
۰۰/۰۷/۲۸